صراحی و ظرفی که از نقره بصورت گاو ساخته باشند هم چنان که گاو زرین را از طلا. (برهان) (آنندراج). پیمانۀ شراب بشکل گاو از سیم کرده: از مسام گاو سیمین در صبوح ارزن زرین روان اختر کجاست. خاقانی. میساز تسکین هر زمان عید طرب بین هر زمان از گاو سیمین هر زمان خونریز و قربان تازه کن. خاقانی
صراحی و ظرفی که از نقره بصورت گاو ساخته باشند هم چنان که گاو زرین را از طلا. (برهان) (آنندراج). پیمانۀ شراب بشکل گاو از سیم کرده: از مسام گاو سیمین در صبوح ارزن زرین روان اختر کجاست. خاقانی. میساز تسکین هر زمان عید طرب بین هر زمان از گاو سیمین هر زمان خونریز و قربان تازه کن. خاقانی
گوی سیم. گوی نقره گین. گوی که از سیم و نقره ساخته باشند، و در شعر ذیل ظاهراً مراد زنخ است که به سیب و گوی تشبیه کنند. و از چوگان مراد زلف است: گوی سیمین دارد و چوگان مشکین آن پسر با چنین گوی و چنین چوگان کند جولان بری. سوزنی. ، کنایه از کرۀ ماه است. (برهان) (آنندراج) (بهار عجم)
گوی سیم. گوی نقره گین. گوی که از سیم و نقره ساخته باشند، و در شعر ذیل ظاهراً مراد زنخ است که به سیب و گوی تشبیه کنند. و از چوگان مراد زلف است: گوی سیمین دارد و چوگان مشکین آن پسر با چنین گوی و چنین چوگان کند جولان بری. سوزنی. ، کنایه از کرۀ ماه است. (برهان) (آنندراج) (بهار عجم)
گاوی که زمین بر پشت او است و آن گاو بر پشت ماهی است. (غیاث) (آنندراج). در اساطیر آورده اند که زمین بر دو شاخ گاو قرار دارد: من گاو زمینم که جهان بردارم یا چرخ چهارمم که خورشید کشم ؟! معزی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خون قربان رفته از زیرزمین تا پشت گاو گاو بالای زمین از بهر قربان آمده. خاقانی. شاه بود آگه که وقت ماهی و گاو زمین کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا. خاقانی. گوهر شب را به شب عنبرین گاو فلک برده ز گاو زمین. نظامی. گر چو تیغ آفتاب آن تیغ بر کوهی زنی کوه تا کوهان گاو آن زخم را نبود حجاب. سوزنی. حمل سپاه تو را خاک چو طاقت نداشت گاو زمین آمدش چون سپر اندر جبین. خواجه سلمان (از شعوری). ، کنایه از قوتی است که خدای تعالی درمرکز زمین خلق کرده است. (برهان)
گاوی که زمین بر پشت او است و آن گاو بر پشت ماهی است. (غیاث) (آنندراج). در اساطیر آورده اند که زمین بر دو شاخ گاو قرار دارد: من گاو زمینم که جهان بردارم یا چرخ چهارمم که خورشید کشم ؟! معزی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خون قربان رفته از زیرزمین تا پشت گاو گاو بالای زمین از بهر قربان آمده. خاقانی. شاه بود آگه که وقت ماهی و گاو زمین کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا. خاقانی. گوهر شب را به شب عنبرین گاو فلک برده ز گاو زمین. نظامی. گر چو تیغ آفتاب آن تیغ بر کوهی زنی کوه تا کوهان گاو آن زخم را نبود حجاب. سوزنی. حمل سپاه تو را خاک چو طاقت نداشت گاو زمین آمدش چون سپر اندر جبین. خواجه سلمان (از شعوری). ، کنایه از قوتی است که خدای تعالی درمرکز زمین خلق کرده است. (برهان)